خدایا
.
اولین کلمه ای که شنیدم نام تو بود و اولین گلی که بوییدم به یاد تو بود با تو از پرچین خزان گذشتم و به بهار رسیدم واز تو هیچ نامهربانی ندیدم،خدایا سرسبزی بهار را که می بینم دستهای تو را به یاد می آورم که چگونه در دشتهای خالی ازل گل کاشتی وبه انسان آموختی که عاشق شود و عشق بورزد من دوست داشتن و مهربان بودن را از تو آموختم واکنون همه را دوست دارم حتی سنگهای بلایی را که بر شیشه رنگی آرزوهایم فرود می آیند و هزار تکه شان می کنندحتی خوابهای ناتمام خود را و کاشی هایی که غزل های حافظ را نمی شناسند ،خدایا می دانم بهار یکی از نام های توست شاید اولین نام و شاید هم آخرین نام تو و نام های تو سبزتر از هزار بهار است،می دانم سیب ها که میفتند به پای تو میفتند و گلابی ها که میرسند به عطرهای تو میرسند،خدایا اگر بهار بیاید و سبز نشوم از قافله باران جا می مانم و بی رنگ و بی صدا در انبوه ابرها گم می شوم اگر بهار بیاید و گل نشوم در آغوش آینه میمیرم وحتی سایه ای از من به جا نمی ماند ،خدایا نام تو را بر زبان می آورم و ناگهان درختان بی شماری بر سر انگشتانم می رویند و قلبم شبیه بهار می شود و کلمه به کلمه به سوی تو می آیم خدای مهربانم.
باز بهار آمد و دل تنگ شد
اشک من و ناله هماهنگ شد
این نه بهار است که غمخانه است
دشمن گل ، قاتل پروانه است
نیست به یک باغ نشان از نسیم
شبنم گل نیست جز اشک یتیم
وای.... چه شد لطف بهاران ما
نغمه ی خواب آور باران ما
خوش خبر شهر ، پرستو کجاست؟
برکه غم انگیز بود ، قو کجاست؟
در شب ما اختر تابنده کو ؟
بر لب گلهای چمن خنده کو ؟
منظر فیروزه نشان بود باغ
ساحت آهو روشان بود باغ
باد سحر ، عطر بهاران چه شد ؟
در بر گل نغمه ی یاران چه شد ؟
لاله دگر جام نگیرد به دست
سنگ بلا ،جام شقایق شکست
خوب نگه کن به گل اطلسی
کلّه تکان میدهد از بی کسی
مرغ چمن غمزده لب دوخته
باغ غریب است و چمن سوخته
چک چک هر قطره ز مژگان برگ
گریه بود بر گل در حال مرگ
مرغ چمن ناله کند :"گل کجاست؟"
"در چمن سوخته بلبل کجاست؟"
بر سر هر سرو بود جای زاغ
جوی کند مویه ز اندوه باغ
بار خدایا چه بهاریست این
فصل دلازاری و زاریست این
مرغ دلم مانده ز پرواز شد
زندگی ام در قفس آغاز شد
در دل من شوق بهاران کجاست؟
چشمه کجا؟ جوی کناران کجاست؟
حال بگو هم سخن من کجاست؟
خرمن گل، نسترن من کجاست؟
نیست مرا کار به سرو و چمن
گو به چمن ها که :"چه شد سرو من؟"
سرو من آن بود که در خاک رفت
دود شد و در دل افلاک رفت
ای به فدایت سخن از گل مگو
در بر من قصّه ی بلبل مگو
از نگهم شعله ی خون می چکد
وز سخنم بوی جنون می چکد
بهر چه از سینه بر آرم نفس؟
زنده بمانم به امید چه کس؟
خشک شد افسوس همه خوشه هام
کشت مرا داغ جگر گوشه هام
وای بهارا ، گل من زرد شد
زندگی ام روی هوا گرد شد
چاره ی من زین همه غم آتش است
مرگ برای چو منی دلکش است
ای اجل تلخ صدا کن مرا
زین قفس تنگ رها کن مرا
باز بها رآمد و دل تنگ شد
اشک من و ناله هماهنگ شد