در وصف بهار

هار همیشه زیبا ست و هرچیز در بهار زیباتر، با بهار می توان حرف زد، بابهار می توان دوست شد، می توان به مهمانی بهار رفت وبهار را می توان به مهمانی قلب خویش دعوت کرد، می توان بهار را در ایوان خانه­ی  مان دید و از همانجا با او سخن گفت، با بهار می توان راه رفت،  واز بهار می توان انتظار داشت، به بهار می توان امید بست و در بهار می توان با تمام گلها آشنا شد و میزبانی شان را در تمامی باغ ها تماشا کرد. بله با بهار می توان راحت بود و تمام غمها واندوه های ناشی از شلاق های سرد زمستان را با بهار در میان گذاشت، وبا بهار قصه کرد که، چگونه زمستان ناجوانمرد آه از دمار صاحب دمان گرفت، و برای همیشه سکوت را قرین نفس های کوتاه شان کرد.

حالا در بهاریم احساس خوشی وراحتی می کنیم در صحراها رفته به گلهای سرخ به لاله های زیبا به نسترن های قشنگ وبه ناجوهای دلکش سلام می گوییم با آنها یکجا طراوت وشادابی را نظاره گر شده بخت آزمایی می کنیم، شاید ما شاید بهار! شاید گلها شاید همگی  به قله سعادت رسیدیم  وبخت با ما یکجا شد تا گامهای خوشبختی را آرام آرام تجربه کنیم.

بله از بهار هرگونه می توان سخن گفت و با هر واژه ی می توان به تعریفش نشست از  خوبی ها، شادی ها، لذت ها، گلها، لاله ها، جویباران، عندلیبان و سبزه زاران تصویر برداری کرد.  از زیبایی هرچه بگویی با هرزبانی که به سراغش بروی زیباست که زیبایی زیباست، اما چه دوست داشتنی و ناز خواهد بود که به سراغ زیبایی با زیبایی برویم، هنر را با هنر معنی کنیم. بهار عروس طبیعت است وشعر عروس زبان، بهار معشوقه آفرینش است و رستاخیز جان آفرینش، شعر قیامت کلمات وشورش واژه ها با این دو می توان یکی شد و لذت برد با این دو می توان به آرامش ابدی رسید و خود را غرق در لذت دید و اقیانوس آرام زیبایی را شنا کرد.

ازهمین سبب هم به سراغ بهار می رویم وهم به پرسان شعر؛  می خواهیم بایکی،  دیگری را تعریف کنیم،  وه که چه وجد آور است وچه باشکوه.   میشه سالها درنشئه­ی  چنین عیشی مدهوش ماند، برای ابتدای کلام به سراغ تکه های از یک قصیده طولانی حضرت سعدی می رویم که استاد زبان فارسی است وآرامبخش روح  تنهاییِ:

بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار

خوش بود دامن صحرا و تماشاى بهار

صوفى، از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار

که نه وقت است که در خانه بخفتى بیکار

سعدی خوش کلام در این دو بیت اشاره بسیار کوتاهی به زیبایی بامداد یا اول صبح کرده است، که چگونه زیبایی به هم گره خورده شب وروز به هم تنیده شده، جان  روشنایی وتاریکی  یکی می شود، دیگه نه شب است نه روز ونه روز است ونه شب؛ میشه در چنین حالی خوش باشیم و این خوشی را نیز با خوشی دامن رنگین و لاله زار  صحرا و دیدار بهار بیشترسازیم.  شاعر را سرمستی و شادابی بهار به وجد آورده است که حتی به صوفی صومعه نیز توصیه می کند، خیمه را به گلزار برکشد، و با اشاره­ی طنز آمیزی ماندن در صومعه را درجشن بهار،  خوابیدن و بیکار ماندن تلقی می کند.

 وقت گل است،  بلبلان از شوق سرود سرورمی خوانند، انسان نیز کمتر از بلبل مست از بوی گل نیست که،  بنا لد  و مستی را با هوشیاری در آمیزد، اینچنین که د راین بیت خوانده است:

بلبلان، وقت گل آمد که بنالند از شوق‏

نه کم از بلبل مستى تو، بنال اى هشیار

آفرینش همه تنبیه خداوند دل است‏

دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود

هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار

دربیت های بالا اصل سخن را برزبان آورده است و دریک بیت بسیار قشنگ وزیبا بیان داشته است که،  تمامی آفرینش جهت آگاهانیدن از خداوندگار دل است،  خداوند مهربانی و خداوند زیبایی؛ بدون شک کسی که برچنین خداوندی اعتراف واقرار نداشته باشد، صاحب دل نه، بلکه بی دماغ و بی دل است، بی ذوق است و بی هنر؛  و در بیت بعدی تمام نقوش ها و تصویرها را که همه نیز از عجایب اند وهمه معجزه خداوندی اند و همه را می توان بر در ودیوار وجود دید، هرکه به تو (آفریننده آنها) فکرنکند خود چون نقش بردیواراست، بی خاصیت، بی بو، بی هوش، بی رمق و محو در خاک و گِل دیوار.

کوه و دریا و درختان همه در تسبیح‏اند

نه همه مستمعى فهم کند این اسرار

سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ«سوره- حشر- آیه اول» آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، برای خدا تسبیح می‌گوید؛ و او عزیز و حکیم است! وآیه­ی دیگری نیز در سوره جمعه به همین مضمون آمده است که خداوند می فرمایند: یسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ« سوره جمعه-  آیه اول»: آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است همواره تسبیح خدا می‌گویند، خداوندی که مالک و حاکم است و از هر عیب و نقصی مبرا، و عزیز و حکیم است.

خداوند بزرگ در این دوآیه ی قریب به مضمون اشاره به تسبیح تمامی مخلوقات خود کرده است، که همگی در زمین آسمان آن عزیز حکیم را آن مالک حاکم را حمد گویان اند، سعدی از این نوع اشارات وتلمیحات در اشعارش بسیار فراوان دارد که درهمین قصیده بلند وزیبایش چندین جای می توان گفت خود آیات را ترجمه کرده است، نه اینکه مضمون آنرا بیان کرده است. در مصرع دوم چوب خوب می زند، به ما که فقط گوش داریم وخیال می کنیم می شنویم، بلکه باید متوجه باشیم که شنیدن  هوشیاری ویژه واستثنایی می طلبد، گوش بیدار و بازی می خواهد تا تسبیح گلهای بهاری، پرندگان صحرایی را بشنود، هر مستمعی را توان شنیدن نیست. مولانای بلخ در یک بیت می سراید:

ما سمیعیم وبصیریم وهوشیم

باشما نامحرمان ما ناخوشیم

ازطرف گیاهان وبرگها به ما گفته شده است که ما می شنویم ومی بینیم و بیداریم، فقط با شما نامحرمان ( انسانها) ساکت وخاموشیم! این بسیار تلخ است که تمامی موجودات زنده باشند وما مرده وبی درک، تمامی هوشیار وبیدار باشند وما کَودن و خرفت. حال با ادامه شعر می فهمیم که چقدر خوابیم:

خبرت هست که مرغان سحر مى‏گویند

آخر اى خفته، سر از خواب جهالت بردار

هر که امروز نبیند اثر قدرت او

غالب آن است که فرداش نبیند دیدار

بله بسیار روشن و واضح است که دیدار دوست آنگاه میسراست، که ما اورا همینجا دیده باشیم وگرنه در دنیای دیگر کاملاً برای ما نا شناخته خواهد بود.

تا کى آخر چه  بنفشه سر غفلت در پیش‏

حیف باشد که تو در خوابى و، نرگس بیدار

گل بنفشه سرش پائین است، که شاعر آنرا به غفلت و خود فراموشی، ندیدن به هیچ چیزی غیر از خود، خواب گران و بستگی ما تشبیه کرده است، یا غفلت ما را از جهان پیرامون مان به بستگی بنفشه و سرپائینی او، وبعد باحسرت حیف ونالی کرده است که ما خواب باشیم و نرگس بیدار. می بینم که نرگس گل همیشه بیدار است چشمانش همیشه نگران است و منتظر دیدار.

سعدی تا این قسمت از اشعارش خواسته است مارا به باغستان وجود ببرد و بیدار مان کند، تا تماشا کنیم ولذت ببریم وبعدهم از بیداری وحمد وثنای تمامی برگها بیدار شویم اما در بیت های پائین کار به تحدی ورجزخوانی کشیده است، به تمامی منکران وجود آفریدگار توانای هستی فریاد زده است که آهای اهالی خاموشان وفراموشان:

که تواند که دهد میوه الوان از چوب؟

یا که داند که برآرد گل صد برگ از خار؟

چه کسی چنین توانایی را دارد؟ غیر از خود او که هر سال در بهار این کار را تکرار می کند، می میراند ودوباره زنده می سازد، خاکستر می کند سپس شعله ورش می سازد. درست مثل همان آیه ای که وقتی مشرکین منکر آسمانی بودن قرآن شدند،  خداوند بزرگ فرمود:

فاتوا بسوره من مثلها " های آدمها حالا که منکرید پس بگونه ی از مثلش (سوره) بیاورید. وقتی نمی توانید پس تسلیم شوید وبپذیرید که فقط من هستم وبس. سعدی نیز تحدی کرده است وآنهم بسیار زیبا ونغز که : چه کسی می تواند میوه های رنگارنگ از چوب بیرون بکشد؟ غیر از خودش( خداوند) چه کسی می تواند از خار گل برویاند گل گل گل.

ادامه دارد...

همه عالم یکی آیینه­ی اوست

قسمت دوم وپایانی

غلام حضرت حسینی باران.

در قسمت اول به اینجا رسیدیم که  سعدی خوش کلام آنانی را که ایمان کمتری به رستاخیز بهار دارند،  چگونه شبیه عملی که خود خداوند عالمیان انجام داده است،  به تحدی تهدید کرده است،  که: چه کسی می تواند میوه های رنگارنگ و متنوع از درون  چوب ها بیرون بکشد؟ کاری که خداوند سال وماه  درهر بهار به آسانی انجام می دهد و بدون تخلف،  تمامی درختان بار دار به ثمر می نشینند، و گلهای خوشبو و خوش عطر از کنار خارهای وحشی سربرمی آورند و طبیعت را جلوه ویژه وطراوت تازه­ی می بخشند. در ادامه شعرمی خوانیم:

وقت آن است که داماد گل از حجله غیب‏

به درآید، که درختان همه کردند نثار

آدمى زاده اگر در طرب آید نه عجب‏

سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار

باش تا غنچه سیراب دهن باز کند

بامدادان چو سر نافه آهوى تتار

مژدگانى، که گل از غنچه برون مى‏آید

صد هزار اقچه بریزند درختان بهار

باد گیسوى درختان چمن شانه کند

دراین چند بیت چیزی خاص وقابل توجهی ندارد،  فقط زیبایی بهار را با قدرت کلام وزبان که خاص سعدی است وسیالیت که در نهاد آن است به شرح وبسط نشسته است؛  سیمای بهار را با گلواژه های نازنینش نقاشی کرده است، تا شکوه هرچه بیشتر بهار را به رخ خوانندگان شعرش بکشاند. از نظر من زیباترین مصرع آن " باد گیسوی درختان چمن شانه کند" خواهد بود. البته این تصویر سازی های زیبا از چهره بهار در بیت ها پائین نیز ادامه یافته است، شاید به این خاطر که خواننده نفسی تازه کند، وکمی با بهار خوش باشد، از تماشای چهره بهار لذت ببرد:

بوى نسرین و قرنفل برود در اقطار

ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر

راست چون عارض گلبوى عرق کرده یار

باد بوى سمن آورد و گل و سنبل و بید

در دکان به چه رونق بگشاید عطار؟

خیرى و خطمى و نیلوفر و بستان افروز

نقشهایى که درو خیره بماند ابصار

ارغوان ریخته بر دکه خضراء چمن‏

همچنان است که بر تخته دیبا دینار

این هنوز اول آذار جهان افروز است

باش تا خیمه زند دولت نیسان و ایار

شاخها دختر دوشیزه بالغ‏اند هنوز

باش تا حامله گردند به الوان ثمار

در بیتهای بالا نیز مطلب نابی که خواننده نتواند بگیرد نداریم فقط باید این شعر را با همان زیبایی خواند ولذت برد، تنها چیزی که فکرمی کنم لازم به توضیح باشد واژه های غریبی است که امروز کمتر رایج است و شاید برای بعض از فارسی زبانان درک آن مشکل باشد، که با توضیح مختصری از این بخش نیز گذرمی کنیم. اما واژه ها: قرَ نفُل را دهخدا در لغت نامه اش اینگونه شرح داده است: « قرنفل . میخک ، و آن بار یا شکوفه ٔ درختی است که در جزایر هند پیدا گردد؛ اما امروز نام گلی است خُرد بته با گلی معطر که در باغها برای زینت کارند. " آذار"   ماه اول بهار سریانی است. « ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید» ( حافظ).  " نیسان"  نام ماه هفتم است از ماههای رومیان است. « چون برف بود به جای سبزه» " ایار"  نام ماه سیم بهار است از ماه رومیان.

گر خزان است حال من شاید

فکرت من نگر که نیسان است( ناصرخسرو).

اما در بیتهای پائین بوی حیرانی دمیده است، واشاره باریک ونازکی به معجزات خلقت دارد، که جا دارد هرکسی به فکر و اندیشه رهنمون گردد تا با حیرانی عقلش رو برو گشته و سالها بیندیشد که چگونه وچطور خوشه های زرین تاکهای انگور به ثمرمی نشینند؟  و درمصرع بعدی شاعر نیز تسلیم شده است و اظهارعجزکرده،  اعتراف می کند دیگه  هیچ توانایی برای فهمیدن ودرک درست از آنچه خداوند در بهار می آفریند  وجود ندارد. حقیقتاً تا حالا  چقدر عمیق شده ایم در اینکه یک آفرینش خوشه انگور چگونه شکل می گیرد، چه کسی پرورشش می دهد، از لابلای ساقه ها خوشه های زرین را که هرکدام با دانه های صاف چون گردن بند عروس از تاک ها آویزان می گردند، چه کسی می سازد؟ چرا ابتدا تُرش اند اما آهسته آهسته شیرین می شوند، آن شیرنی را چه کسی به آنها با چه وسیله واز کجا تزریق می کند؟

ذهن کنجکاو آدمی در عطش همیشگی دانستن و شناختن، گوشه گوشه این عالم هستی را زیر و رو کرده است. دانستنی‏ها انگار بی‏پایان‏اند و آدمی خستگی‏ناپذیر. این درون کنجکاو و این حس عطش‏زده میل به دانستن، آدمی را به همه جای این هستی کشانده است. از ریزترین‏ها تا بزرگ‏ترین‏ها، از عمق تا اوج، از فرود تا فراز، همه را کاویده و زیر و رو کرده است وبه تمام آنچه دسترسی داشته است، دست زده است تا بهتر بشناسد وخصوصیات ویژه ومنحصر به فرد شان راهر روز که می گذرد باز شناسی کنند و این میان پیچیده‏ترین، شگفت‏ترین و مهم‏ترین معمای هستی، یعنی خود انسان هنوز برای خیلی از آدم‏ها حل نشده مانده است. آدمی از آن جهت که هم خاکی است و هم افلاکی، هم جسم است و هم روح، هم زمینی است و هم آسمانی، پیچیده‏ترین معمای هستی است و از آن جهت که نزدیک‏ترین و تأثیرگذارترین عامل در سرنوشت خویش است، مهم‏ترین معما نیز هست و گره این معمای دور تنها آن‏گاه گشوده می‏شود که پرتو نور وحی بر آن بتابد و کلام خالق انسان در کار آید.

اگر درست بگوییم این است که برای شناخت انسان خود انسان حق سخن گفتن هم ندارد، که هرآنچه در پیرامونش برای او آفریده شده است ودر تسخیر او قرار دارد از شناختش عاجز است چه رسد به اینکه این خود پیچیده واین شاهکار خلقت و این تحسین آفرینش را بشناسد.

عقل حیران شود از خوشه زرین عنب‏

فهم عاجز شود از حقه یاقوت انار

بندهاى رطب از نخل فرو آویزند

نخلبندان قضا و قدر شیرن کار

تا نه تاریک بود سایه انبوه درخت‏

زیر هر برگ چراغى بنهند از گلنار

سیب را هر طرفى داده طبیعت رنگى‏

هم بدان گونه که گلگونه کند روى، نگار

بله در بیت های بالا راز شگفتی خلقت را با زبان زیبا ولطیف به تصویر کشیده است وچه آراسته است بهار را ، وچگونه با لشکر کلمات نظم ویژه­ی بهار را سان دیده است، چگونه شب انبوه سایه سار درخت را با چراغ های روشن گلنار روز می سازد. اما در بیت پائین بازهم سخن را بزرگ کرده است واندیشه را به سمت راز دیگری کشانده است که فرموده است:

پاک و بى عیب خدایى که به تقدیر عزیز

ماه و خورشید مسخر کند و لیل و نهار

دربیت بالا اشاره بسیار زیبایی به تسخیر شب روز دارد، که خداوند عالم همه را یکجا مسخر انسان قرار داده است، برای نازدانه خلقت سفره های رنگی چیده است، سیب وانار، انگور و خرما، گلهای تر وتازه وخوشرنگ وخوشبو همه را به آن زیبایی که هر سال در بهار شگوفه می دهند آفریده است، نه آنچه در زمین است که زمین، آسمان، خورشید ، ماه، آب ، باد، خاک و آتش همه را در تسخیر انسان قرار داده است چنانچه درقرآن کریم فرموده است:

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی الْأَرْضِ وَالْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَیمْسِکُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِیمٌ«سوره حج آیه 65»

آیا ندیدی که خداوند آنچه را در زمین است مسخر شما کرد؛ و (نیز) کشتیهایی را که به فرمان او بر صفحه اقیانوسها حرکت می‌کنند؛ و آسمان (= کرات و سنگهای آسمانی‌) را نگه می‌دارد، تا جز بفرمان او، بر زمین فرو نیفتند؟ خداوند نسبت به مردم رحیم و مهربان است!

بله خداوند هرآنچه در جهان آفرینش با کلک ظریف خلقتش نگاریده است و مشق کرده است، برای خوشی و راحتی گل سرسبدش یعنی انسان بوده است، اما انسان هرگز نمی بیند مهربانی خالقش  هرگز دریافت نمی کند، فقط خودش را می بیند وبس واین برای اولاد آدم آنگاه گران تمام خواهد شد که، آنگاه بسیار دیر است وهیچ سودی برایش ببار نخواهد آورد.

 بسیار زیباست که به یک نکته فوق العاده مهم در این آیه اشاره ای بکنیم وآن بند این است : "وآسمان را نگه م می دارد، تا جز بفرمان او، برزمین فرو نیفتد! "  ازاین بند خیلی چیزها می توان فهیمد وبسیار مطلب می توان شکار کرد اما چیزی که توجه مرا جلب کرده است این است که آسمانها روزی بر زمین می نشینند وچنانچه روزی برافراشته شده اند وبدون هیچ ستونی میلیاردها سال است ایستاده اند روزی خواهند نشست ومهمتر از آن اینکه فقط به اجازه خداوند این امر صورت خواهد گرفت. اگر این تکه از آیه در کنار آنچه که دانشمندان امروز به آن پرداخته اند که جهان را پایانیست وآسمان را، از شگفتی ها ومعجزات قرآن بیشتر برای ما کشف خواهد شد. به هرحال چشم بیداری باید،  که اینهمه نعمت را خداوند برای بندگانش مفت ومجانی نداده است، در قبال اینهمه حتما وظیفه­ی برای ما نیز قرار داده است که کمترین آن بندگی است واطاعت محض وبدون هیچ قیدو شرطی از او ودستورات او و مهربانی باتمام آنچه به عنوان مخلوق او صفحه زرین خلقت را زینت داده اند.

آن که باشد که نبندد کمر طاعت او؟

جاى آن است که کافر بگشاید زنار

نعمتت، بار خدایا، ز عدد بیرون است‏

شکر انعام تو هرگز نکند شکر گزار

وَآتَاکُمْ مِنْ کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ. ( سوره ابراهیم- آیه 34)

و از هر چیزی که از او خواستید، به شما داد؛ و اگر نعمتهای خدا را بشمارید، هرگز آنها را شماره نتوانید کرد! انسان، ستمگر و ناسپاس است!

براستی که انسان ستمگر است که حتی برخودش نیز رحم نمی کند، باخود نیز راست وصادق نیست، زیرا که در این جهان هیچکس کسی دیگری را فریب نمی دهد که نمی تواند، اگر فریب درکار است، اگر بازی در بازار است، اگر معامله بدی وجود دارد همه باخود است وبس.

سعدیا، راست روان گوى سعادت بردند

راستى کن که به منزل نرسد کج رفتار

فقط با راستی وصداقت می توان می توان بار را به منزل رساند، که هیچ بار کجی به منزل نخواهد رسید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد