بدخشان در یک نگاه




واخان بدخشــــان

لَعل (نارسنگ، حجر سیلان) یکی ازسنگ های قیمتی است. لعل‌ها از دوره برنز به عنوان سنگ قیمتی وساینده کاربرد داشته‌اند.

لعل واژه‌ای فارسی است و اصل آن لال بوده است. آن را در قدیم، لال، بدخشانی، بدخشی و ملخش نیز می‌نامیدند.

در لغت نامه دهخدابه نقل از منابع قدیمی می‌نویسد: سنگی ظریف با سرخی درخشنده و از یاقوت سست‌تر است. رنگارنگ است سرخ و زرد و بیشتر سبز و بنفش و بهترینش سرخ بدخشانی است. در روزگار پیشین لعل نبوده است و بدین سبب در کتب ذکرش کمتر آمده‌است و پس از آن در کوه بدخشان پیدا شد. در سر راه آذربایجان نیز معدن است اما لعل آن نارسیده است و تیره رنگ و با کبودی زند، از این‌رو قیمتی ندارد.

صاحب آنندراج می‌گوید: معرّب لال، معدن آن مخفی بود تا در زمان خلافت اوایل عباسیان در ارض ختلان زلزله‌ای عظیم پدید آمده و کوه سکنان (؟) شکافته شده، کان لعل پیدا گشت و لعل را انواع می‌باشد: رمانی و پیازی و تمری و لحمی و عنابی و بقمی و ادریسی و دوشابی و لعل پیکانی و لعل عقربی و لعل قطبی و آن نگینه‌وار پهن باشد و بهترین آن عقربی است و بعد از آن پیازی و سپس تمری و رمانی و پیکانی، لعلی که آن را بر شکل پیکان تراشند و زنان آن را گوشواره سازند و ناب از صفات لعل است. حکیم مومین طبیعت آن را در گرمی و سردی معتدل مایل به حرارت می‌داند.





نوروز سال 1388 خورشیدی. بدخشانیان هر سال نوروز و آغاز سال جدید خورشیدی را با راه اندازی مسابقات بازی عنعنوی و میراثی بزکشی تجلیل میکنند که چاپ انداز (بزکش) ها از شهرستانهای مختلف بدخشان در میدان بزکشی فیض آباد (میدان سنگ مهر در شهرنو فیض آباد) گردهم می آیند و تا سه روز این مسابقات ادامه داشته میباشند.






واقعا" بدخشان فوق العاده زیباست





عمریست که بردم بدل ارمان بدخشان

صد شکر که رسیدیم به گلستان بدخشان               شهر زیبای کشم


مبا د بشکــــند آن عـــــــزم آهنیــــــن شما
شکـــوه پنجهٔ تا ریخ شـــــد نگـــیــــن شما
به د یــــــــر پای امــــواج یک نظــربکنید
که خواستگا ه غــــــروراست سرزمین شما
زنید بــــــــو سه به با ل عــــقا ب آ زاد ی
که است جغــــــدی بد اندیش درکمیـن شما
درفش حریت هــــــــرگزمبا د خاک نشین
ز خــونبها ی عــــــــزیزا ن را ستین شما
گذ رزجا دهٔ شب زا ده گان سیه رو زیست
که نیست هسته خفا ش هـمـقیـــــر ین شما
یلا ن عـــــرصه تا ریخ جاوید انه هـمیش
کــنــند زنـــــــــده یقین عشق آ تشیـن شما
گرفــته دوش شما خــوبه باری تیره شبان
مباد خستـه زگـــــــرد ستـم جبــیــن شما
سید گوهر (با قری) جرم بدخشان








استاد‌نصر الله پرتو نادری؛ شاعر، نویسنده و پژوهشگر ادبی. امروز به دلیلی نگاشتن چند خط سیاه از دل مافیای حکومتی کشور، از سوی دادستانی کل به وسیله پولیس برای باز رسی و بازپرسی به آن اداره جلب می شود. خوب چه کنیم دیگه چاره‌ی در کار نیست؛ چرا که مافیا مافیا است؛ بایست نادری ها به زندان و بازداشتگاه ها رفت، تا از سیاهی‌شب و از بکارت گنده‌گی ها مافیا ها حرفی و حدیثی نگویند.
اما، حکومت‌داران مافیایی بدانند که؛ اگر مافیا مافیا است، و به زور و تزویر بر هرچیز خط نیست می کشد و زندان های کشنده‌ی در دست دارد؛ بداند که رسالت‌مندان تاریخ بشیریت و ره روان و ره‌پویان راه عدالت و دادگری، هیچ گاهی در برابر؛ دلقکان روزگار و شرارت پیشه‌گان خون آشام سکوت نخواهند کرد، و بر سنگ و دیوار و کوه و صخره و بیابان و بر هر ایست‌گاه و ره‌گاه، فریاد داد خواهی را خواهیم نوشت که ما همه "انسانیم" و بر شرافت جبین تاریخ چیزی نخواهیم نوشت به جز آزاد زیستن و آزاد اندیشیدن


سارنوالی به جای بازداشت مفسدان ، غاصبان زمین ، قاچاقچیان مواد مخدر و افراد قانون شکن به بازداشت نویسندگان ، می پردازد.
نامه اخیر سارنوالی به هدف بازداشت جناب پرتو نادری نویسنده توانا و پژوهشکر نامدار کشور ، محکوم است.





ای سنگ بد گهر مزن لاف گوهری // هر سرمه سنگ لغل بدخشان نمی شود





مگذرازکوه ادب خیز بدخشان بی ادب     ای بسا بیدل کزآنجا صاحب دل میشود              





بدخشان نه تنها دارای طبیعت زیبا، کوه های بلند، رودهای پُرآب، دشت های انبوه از علوفه، تاریخ درخشان و سرزمین قهرمانان و شاعران است، بلکه همه این زیبایی ها را مردم اش تشکیل داده و خاصیتاً مردم بدخشان صلح دوست، مهمان پرور، زیبا، رومانتیک، خوش خلق، هومر دوست و غیره غیره اوصاف مثبت هستند. اما درد و صد درد که حکومات قبیلوی تا حال هیچ توجهی در مورد عمران بدخشان مبذول نداشته اند و تا حد اکثری کوشیده اند این استان و مردم اش را بدست فراموشی سپرده و منابع سرشار طبیعی آنرا به غارت ببرند .





بدخشان همیشه درخشان

بدخشان نازنین سرزمین دوست داشتنی و تاریخی نیاکان سرافراز ما است. بدخشان با سپیده دمان تاریخ به درخشنده گی آغاز نموده استُ و با لاجورد خویشُ جاده های ناهموار تاریخ عهد باستانی را هموار نموده و سده ها راه را سپاریده و حتی حوالی سه هزار سال قبل از میلاد به وادی های حاصل خیز و مراکز اولیه باستانی بین النهرین گام گزاریده است. هرچند میهن کوچک ما را همیشه خواستند " مخفی" باقی بماندُ اما مخفی هایشُ راز های مگوی ستمگران و ظالمان را افشا نمودهُ و از خوبی ها و زیبایی های بدخشان درخشان شعر ها و ترانه ها سرودند. از جناب غیاثی گرفتهُ تا مخفی بدخشیُ سکاندار حفظ فرهنگ باستانی و سرشار از انساندوستی مردمان این خطه مرد خیز اند. در این سرزمین بود که سکندر مقدونی شکست خورد. در این سرزمین بود که پای منحوس استعمارگران طالبی هرگز نرسید. و تنها این ولایت دلیر بود که در مقابل فرهنگ ستیزان طالبی مردانه جنگیده به اشغال شان در نیامد. بدخشان همیشه سربلند را پاس داریم. از فرهنگ باستانی اش به دفاع برخیزیم و در راستای آبادانی و پیشرفت آن کوشا باشیم. وب سایت ما به میهن دوست داشتنی ما بدخشان نازنین اختصاص داده شده است. امیدواریم که مورد توجه وطن دوستان عزیز قرار گیرد.





تا شود ر نگین کلام ما بدخشی ها نخست ... لعل را در دامن کوه بد خشا ن ریختند






ای جوانان عجم جان من جان شما ...... پاره یی لعلی که دارم از بدخشان شما






بدخشان چتر سیمین زمین است         طبیعت را در انگشتر نگین است

"لاهوتی"

در این کرهء خاکی نقطه ای وجود دارد که همانند نگین در انگشتر است. آنجایی که انسان است از آن نام برده میشود. آنجا مثلی از درخشندگی، ارزش و شادابی است. ادیبان و شاعران در طول تاریخ زندگی خواسته اند با نام آن محیط دفتر های نثر و شعر خود را مزین سازند.

نا گزیر است که ادیبی بخواهد سخن از روشنایی، درخشش و ارزش به میان بیاورد و نامی از بدخشان به میان نیاورد. فیلسوفان سیاستمدار هم این نام را نمادی از روشنگری ملتها پنداشته اند.

فکر رنگینم کند نذر تهی دستان شرق

پارهء لعلی که دارم از بدخشان شماست

«اقبال»

اگر میخواهند زیبایی را هم مثال بزنند از بدخشان نام می برند و آن را نگین انگشتر طبیعت می شمارند.

بدخشان چتر سیمین زمین است

طبیعت را در انگشتر نگین است

«لاهوتی»

آنگاه که سخن از ادبیات به میان می آید باز هم بدخشان ماندگار است.

 

«شعله»

اگر عقیق در یمن نمادی از زیبایی و درخشش است، لعل  نام بدخشان را به مشرق و مغرب رسانیده است.

تنها این نیست؛ تقدیر بر همین بوده است که سر زمین بدخشان همانند شهرت طبیعتش انسان شهرت باشد و دانشمندانی تقدیم جامعهء بشری نماید که در همهء ادوار رهنمون های مذهبی، سیاسی، حقوقی، ادبی و اجتماعی بوده باشند.

ـ ابوالحسن البدخشی نگارندهء بزرگترین کتاب «اصول فقه» در قرون اول اسلامی است. که امروز چند نفر از دانشمندان امثال «دکتور محمد موسی قرنی»، «دکتور عطاء الله» و… مشترکا دکتورای خود را در تحقیق این کتاب در یکی از بزرگترین دانشگاه های اسلام جهان «ام القری» بدست می آورده اند.

ـ دو نفر از بدخشانی های فرهیخته و بزرگ نگارندگان «مکتوبات امام ربانی» هستند، یعنی بزرگترین کتاب راهنمای تصوف و ماندگار ترین تألیف امام برهان الدین مجدد الف ثانی.

ـ ناصر خسرو یکتن از حکماء، ادبا و فیلسوفان بزرگ جهان اسلام در همین سر زمین زیست و مردمانش از او فیض ها بردند. این سر زمین ادب پرور توانست محیط آرام و بی درد سری برای این حکیم بزرگوار باشد تا بتواند تألیفات فلسفی خود را در آنجا به رشتهء تحریر در آورد.

ـ داملا عبدالحکیم و صد ها نفر امثال او که در عصر خود از دانشمندان مسلمان بنام بودند.

ـ امروز هم بدخشان علمای دینی دارد که در کمتر جایی از جهان اسلام یافت میشوند. امثال استاد توانا فقیه ترین عالم معاصر و نویسندهء کتاب «الإجتهاد و مدی حاجتنا الیه فی هذالعصر» ، زادگاهش همین راغ زیباست.

در عرصهء سیاست:

- پایه گذاران سیاست و ادارهء های غیر مستبد و قانونمند در کشور ما افغانستان هم از اول و اکثرا تراوش قلم و فکر بدخشانی ها بوده است. شاه محمد ولی خان دروازی اولین کسی بود که فکریهء تأسیس نظام مردمی را برای امان الله خان داد و او بود که میخواست گلیم استبداد را بر چیند، اگر چند استعمار نگذاشت که افکارش به ثمر بنشیند.

- شاه عبدالله بدخشی، عبدالله یفتلی و… کسانی بودند که در همهء ادوار برای نگارش و تألیف قوانین افغانستان اولین مشوره از آنها گرفته میشد.

ـ همین قانون اساسی فعلی هم، تحت اشراف و ریاست یک بدخشی «استاد نعمت الله شهرانی» نگاشته شد.

- استاد برهان الدین ربانی توانست با خلق و خوی ابریشمنش برای اولین بار در  جریان های افغانستان بزرگترین تنظیم جهادی را به پهنایی همهء افغانستان رهبری کند و  برای اولین بار نشان دهد که میتوان سیاست را بدون خشونت اداره کرد.

- محمدطاهر بدخشی و مولانا بحرالدین باعث ، آن رادمردان بدخشانی اند که برای آزادی مردم شان اندیشیدن و با مردانگی از اندیشه هایشان در برابر مظالم دفاع کردند و آنانرا میتوان بنیانگذاران مکتب روشنفکری در سطح افغانستان معرفی کرد.

- جوانان بدخشان امروزه الگویی از نزاکت، ادب ، شکیبایی ، خرد و شفقت اند و در هرجایکه باشند در جمع بهترین ها بشمار میروند.

- فوزیه کوفی هم برای اولین بار بحیث یک زن سیاست مدار و آگاه بحیث معاون پارلمان کشور انتخاب شد و توانسته است بر عکس دیگر زنان از خود خوب ترین چهرهء معتدل از یک زن به نمایش بگذارد.

کادر های علمی/ دانشگاهی بدخشان:

بدخشان از قدیمیها دانشمندان و کادرهای علمی  را در بخش های مختلف در دانشگاه های معتبر کشور داشته است که همه پرورده گان خاک بدخشان هستند و خوشبختانه امروزه تعداد شان در قید حیات بوده و مصروف تدریس در دانشگاه های ملی و بین المللی می باشند که میتوان از جمله ؛ استاد سیف الدین سیحون، استاد داؤد نوری، استاد نورخان حیدری، استاد عبدالقادر، استاد دادمحمدنذیر، استاد فیض الله جلال، استاد شجاع الدین خراسانی، استاد فتاح نذیر، استاد نظیف شهرانی تاریخ دان ، جامعه شناس و استاد دانشگاه ایالات ویانای امریکا ، استاد برهان الدین نامق و دیگران را تذکر داد.

در عرصهء ادب: درعرصهء ادب و شعر بدخشان سر آمد روز گار است. از  بیدل و ناصر خسرو گرفته تا، مصرع راغی، مغموم،  شعله، شیدا، مولانا نائل، ضمنی، پدرام، سودا، خراسانی، بیژنپور، یزدان یار، ذیغم، تائب بیضایی.... و شاید صدها تن شاعر بنام دیگر همه و همه بدخشانی اند. تعداد نویسندگان، ادیبان و شاعران بدخشان در توان حساب ما نیست. حرف بجایی رسیده است که نامی از بدخشان میرود ادبیات و نویسندگی در ذهن تداعی میکند و آن حسن، نزاکت، پاکی، لطافت و صداقت را همراه دارد.  پس در طبیعت، دین، سیاست، ادب، شعر و جامعه شناسی، صفات حمیدهء انسانی بدخشان و مردمانش به واقعیت نگین انگشترین  و انسان است، باید نامش برای همیش زنده نگاه داشته شود و بر قلبهای حاکمیت کند.

بدخشان در شعر شاعران:

فکر رنگینم کند نذر تهی دستان شرق           پارهء لعلی که دارم از بدخشان شما

«اقبال لاهوری»

بدخشان چتر سیمین زمین است                   طبیعت را در انگشتر نگین است

«لاهوتی»

مگذر از خاک ادب خیز بدخشان بی ادب        ای بسا بیدل کز آنجا صاحب دل میشود

«جمشید شعله»

بدخشان لعل در کاشانه دارد                      هزاران عارف و مستان دارد

«عارف چاه آبی»

سرم افتاده سودای بدخشان                     دلم خواهد قدمهای بدخشان

خدا خواهد اگر یکبار دیگر                      بگردم با سرو پای بدخشان

«صادیقیار»

یک بدخشان لعل دارم من نهان در دامنم      موج از خود رفته ام سر را به ساحل میزنم

زادگاه من بود برتر ز پرواز عقاب             خون خورشیدست جاری بر بلندای تنم

«مصرع  راغی »

کان گوهر عشقم لعل کوه عرفانم

زان سبب نمود ایزد ساکن بدخشانم

« غیاثی »

سنگ اگر در دل ندارد مهر اولاد نبی

لعل در کوه بدخشان ، از کجا شد غرق خون

« سودا»

لبت لعل بدخشان آفریدند

خطت را مشک و ریحان آفریدند

«میر سهرابشاه»

عمریست که بردم بدل ارمان بدخشان

صد شکر که رسیدیم به گلستان بدخشان

«مخفی بدخشی»

خوشم که خضر رهم شد فروغ یزدانی

که بشنیدم سخن مخفی بدخشانی

کنم زلعل بدخشان به شعر وی دلخوش

که نزد اهل ادب این باقیست آن فانی

«استاد خلیلی»

گوهری چون لب لعلش نبر آید بیرون

تیغ خورشید اگر لعل بدخشان ریزد

«طاهر نصر آبادی»

از تمنایی لب لعل تو ای مایهِ ناز

دل خوشرنگتر از لعل بدخشان دارم

«پور غنی»

کس مخر میسازد ببازار هوس اندر عدن           پر بها لعلی که می آرد بدخشانش هنوز

«پور غنی»

خط فرنگی ، خال ، هندی، لب بدخشانی بود        یار من چیزی که کم دارد مسلمانی بود

اگر کوه بدخشان لعل گردد                              بدیدار بدخشانی نیرزد

از بزم من ای لعل بدخشان رفتی                       تابنده چو خورشید درخشان رفتی

«سلیمان شاه»

گر سنگ همه لعل بدخشان بودی             پس قیمت سنگ و لعل یکسان بودی

ارغوان لعل بدخشی دارد اندر مرسله         نسترن لولوی لالا دارد اندر گوشوار

«فرخی سیستانی»

جهانی را به حسرت سوخت این دنیایی بیحاصل

چه یاقوت و کدامین لعل آتش در بدخشانش

گفته ام شعر به صد شوق ، بکردم ارسال

تا شود نشر در اخبار بدخشان خپ و چپ

«عبد رب»

از کمال خویش دایم غوطه در زر میخوریم

رحمت همچو لعل از ملک بدخشانیم ما

بی رنگ لب لعل تو ای کان ملاحت

وابستگی لعل بدخشان کی و من کی

«عصمت»

بود در دل اگر ذوق بدخشان و سمرقندم       بجز فرحت فزای کابل و نام خردمندم

«اصلی»

در بدخشانم و صد کوه بلا بر جانم             کان لعلست از آن دیدهِ خون افشانم

«رونقی»

تمنایی لب لعلی که خونش را بجوش آرد      که آب از سر چشمه میجوشد بدخشان را

«رونقی»

کوه ماران به کمر لعل بدخشان دارد        ور نه این بخت کجا تخت سلیمان دارد

«ملاه شاه بدخشی»

بدام زهد اگر صد سال بر بندی بدخشی را

کند مرغ دلش زلف بتان را آرزومندی

بی تو امشب از دل ما لختهِ خون میرود

از بدخشان پاره های لعل بیرون میرود

«وفایی»


ای بـــــدخشانـــم بـــنارم خاک و کــوه دره ات
تا که خونم در رگ است جانم بود خاک در ات

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد