بدخشان در آینه تاریخ

بدخشان

.
بدخشان در آینه تاریخ

بدخشان  منطقه ای قدیمی در درة علیای آمودریا (جیحون ). آمودریا در این دره به رود پنج شهرت دارد و مرتفعترین قسمت آن در افغانستان ، واخان خوانده می شود. هنگام تعیین مرزهای بین المللی در اواخر قرن سیزدهم /نوزدهم ، دالان طویلی در مجاورت رود واخان ، که تا مرز چین امتداد داشت ، به سرزمین افغانستان واگذار شد تا قلمرو امپراتوری هند انگلیس را از سرزمینهای تحت نظارت روسیة ] تزاری [ در آسیای مرکزی جدا سازد. درّه های عمیق آمودریا و ریزابه های آن ، در کرانة چپ (رود کوکْچه ) و در کرانة راست (رود پامیر که مرز افغانستان و جمهوری تاجیکستان را در مشرق دالان واخان تشکیل می دهد؛ رود غُنْد ] گونْت [ که قسمت علیای آن به «علی شور» موسوم است ؛ و رود بارتَنگ که در نواحی نزدیک به سرچشمه هایش به مرغاب ، و در مرتفعترین قسمتش به آقسو معروف است ) در میان کوه ـ سنگهای فلات پامیر (ارتفاعات کوهستانی عظیمی که ملتقای هندوکش ، قراقوروم و کونلون شان است ) احاطه شده است .

ساختار کوه شناختی ارتفاعات پامیر پیچیده است ، و از نظر پیدایش ، در سمت شمال ، هرسی نین و در سمت جنوب ، که دشتهای گوندوانا و آسیایی با یکدیگر تلاقی می کنند، سیمرین و آلپی است . قطعاتی از سنگهای زیرزمینی دورة پرکامبرین و توده های خاراسنگ متعلق به دوره های مختلف ، در میان طبقات بالایی چینه های بازمانده از عصر مزوزوئیک پراکنده است . میانگین ارتفاع این ناحیه ، بین سه تا چهارهزار متر است ، و برفراز آن کوه ـ سنگهای برج مانند عظیم پوشیده از یخ قرار گرفته که میانگین ارتفاع آنها پنج تا شش هزار متر است . ارتفاع برخی از قلل کوهها در شمال (در تاجیکستان ) به بیش از هفت هزار متر می رسد (ارتفاع قله ای که در حکومت شوروی کمونیسم خوانده شده ، در رشته کوههای آکادمی علوم 495 ، 7متر، و ارتفاع قله ای که لنین نامیده شده در سلسله جبال ترانس آلایی ، 134 ، 7متر است ). ارتفاع کوههای هندوکش نیز در مرز افغانستان و پاکستان به بیش از هفت هزار متر می رسد (قلة کوه نوشاخ در این رشته کوهها 485 ، 7متر است ).

از حوضة کوکچه تنها از تنگهای بسیار پرشیب می توان به نورستان (کافرستان ) و درّة پنجشیر رسید (ارتفاع تنگ انجمن که به پنجشیر می رسد 400 ، 4متر، و ارتفاع چندین تنگ دیگر در راه نورستان ، حدود 500 ، 4متر است ).

این سرزمین مرتفع آب و هوای بسیار سخت دارد، میانگین دمای دشتهای فلاتی شکل پامیر، در دی ماه حدود 20 درجه سانتیگراد زیر صفر، و در تیرماه حدود 10 تا 12 درجة سانتیگراد است . سردترین دما در زمستان به کمتر از 50 درجة سانتیگراد زیر صفر می رسد. میزان بارندگی سالانه در ارتفاعات رو به مغرب یا شمال غربی به 800 تا 500 ، 1 میلی متر نیز می رسد. در دشتهای محصور پامیر به کمتر از 200 میلی متر و در حوضة آقسو به کمتر از 100 میلی متر کاهش می یابد که همین امر مرتفعات نامبرده را به صورت بیابان درآورده است . در بستر درّة جیحون که حدود 300 تا 400 متر ارتفاع دارد، و نیز در درّه های ریزابه های فرعی جیحون ، آب و هوا گرم و نیمه صحرایی یا استپی است اما در نواحی میانه ای این درّه ها آب و هوا از دمای معتدلی با باران بالنسبه فراوان برخوردار است ؛ در فیض آباد (مرکز بدخشان افغانستان ) میانگین دمای هوا در دی ماه 1/0 درجه سانتیگراد و در تیرماه 4/26 درجه سانتیگراد است . میزان بارندگی سالانه در آنجا به 521 میلی متر می رسد. در میانة استپهای گرم پایین این درّه ها و بیابانهای سردِ ارتفاعات آنها، کمربندی از جنگلهای طبیعی وجود دارد که بیشتر درختان آن از تیرة مخروطیان یا سروهای کوهی است . پهنای این جنگلهای کمربندی در مغرب به حدود هزارمتر می رسد، و در درة کوکچه 500 ، 1متر است ؛ و هرچه به طرف مشرق پیش می رود اندازة آن افزایش می یابد و سرانجام در قسمت علیای درّة واخان و پامیر، به سبب خشکی ، ناپدید می شود. درختان جنگلهای اولیه تقریباً در همه جا قطع شده است . بنابراین ، فعالیتهای کشاورزی تنها در درّه ها تمرکز یافته است که جویبارهای جاری از یخچالهای طبیعی ، زمینهای زراعی آنها را آبیاری می کند. در برخی از نواحی مرتفع پامیر، که ارتفاع آنها به 000 ، 3 تا 500 ، 3متر می رسد، فعالیتهای دامداری نیز امکان دارد.

جمعیت بدخشان از اقوام مختلف تشکیل شده است و به لحاظ گذشتن جادة ابریشم از آن و مهاجرت اقوام مختلف بدانجا، به نمایشگاهی از نژادها و زبانهای گوناگون تبدیل شده است . بیشتر جمعیت آن از تاجیکهای فارسی زبان تشکیل یافته است که عمدتاً در حوضة کوکچه و نواحی دَرْواز (نسی ) در طرف افغانستان ، در پیچ و خمهای شمال غربی رود جیحون ، به سر می برند. در سراسر بدخشانِ افغانستان ، تاجیکها بر دیگر قومها، از حیث جمعیت برتری دارند. گروههایی از اقوام قدیمتر در قسمت بدخشان تاجیکستان ، به تاجیکهای کوه نشین یا تاجیکهای پامیر، و نزد همسایگان تاجیک خود، به غَلْچَه مشهورند. اینان به زبانهای ایرانی شرقی گفتگو می کنند و به چندین گروه قومی تقسیم شده اند: شُغْنیها در حوضة غند (گونت ) و خُرُگ (خُرُوک /خاروغ )؛ روشانیها در ناحیة روشان در مجاورت جیحون ؛ بارْتَنْگها که همگی به گویشهای نزدیک به هم (فارسی قدیم ) سخن می گویند و بزرگترین گروه قومی این منطقه ، و ظاهراً سه چهارم کل غلچه ها را در خاک تاجیکستان ، تشکیل می دهند؛ واخیهای درّه واخان که عدّة آنها به حدود یک پنجم کل جمعیت این اقوام می رسد و تقریباً نیمی از ایشان در افغانستان ساکن اند؛ یازْغلامیها که عدة آنان به چند هزار تن می رسد و تقریباً در سیزده روستا در درّه ای به همین نام در شمالِ روشانِ تاجیکستان ، به سر می برند؛ اِشْکاشِمیها که تعداد آنان با افراد گروههای زیباکی و سنگلیچی ، به چند هزار تن می رسد و به طور عمده در افغانستان ، در نزدیکی جایی که رود جیحون

به سوی دالان * واخان می پیچد، به سر می برند؛ قوم وانْچی که در درّة وانچ در شمالیترین منطقة تاجیکستان زندگی می کنند. این قوم ، حدود یک قرن است که به زبان مادریشان تکلم نمی کنند و اکنون در قوم مُنجی ، همسایة تاجیکشان که در درّه مُنجان (کوکچة علیا) در افغانستان به سر می برند، ادغام شده اند.

انزوای زبانی اقوام پامیر با بروز مذاهب گوناگون همراه شده است . بیشتر این قومها به مذهب شیعة اسماعیلی ، که ناصرخسرو (394-481) شاعر بزرگ ایرانی اسماعیلی از رجال آن بود، گرویده اند و به فرقة نزاری وفادار مانده اند. اما اقوام وانچی و یازغلامی در دهة دوم قرن هشتم به مذهب تسنّن بازگشته اند و اکنون با سرعت در حال اختلاط با تاجیکها هستند. اقلیت کوچکی از بارتنگها نیز مذهب تسنّن دارند. هیچیک از زبانهای پامیر خط ثابت ندارد؛ کوشش مقامات شوروی سابق برای تبدیل زبان شُغنیها به زبان ادبی جا نیفتاد. زبان تمدن ، تاجیکی (فارسی ) است که با خط سیریلیک نوشته می شود. میان تاجیکهای پامیر (غَلچَه ) و تاجیکها به معنای اخص ، در زمینه هایی چون شیوة زندگی ، فرهنگ مادّی و سازمان اجتماعی اختلاف مهمی وجود ندارد (کوسماول ، ص 97-99). اینان در اصل ، ده نشینانی اند که به کشت آبی در کَرتها و معمولاً مزارع پلکانی در درّه ها متکی اند. باغداری (گردو، سیب ، توت )، از فعالیتهای عمدة آنان است . در کوهپایه هایی که امکان کشت هست ، دیم کاری دارند. دامداری با کوچهای کوتاه مدت نیز در آنجا رواج دارد. علاوه بر تاجیکها گروههایی از ازبکان در منطقة بدخشان زندگی می کنند. از قرن سیزدهم ، پشتونهای غِلزایی ، نخست به صورت چادرنشین و سپس نیمه چادرنشین ، به همین نواحی آمده اند، و گروههایی از اقوام قرقیز نیز در این منطقه مستقر شده اند.

نخستین بار، نام بدخشان در منبعی چینی (هوان تسانگ ، قرن اول /629)، به صورت پوـ توـ چانگ ـ نا ، آمده است .

/ پلانول ( تلخیص از ایرانیکا ) /

تکمله .

پیشینه . منطقة بدخشان از دیرباز از مراکز تجمع قوم ایرانی بوده ، و به لحاظ کوهستانی بودن ، کمتر پای جهانگشایان بدانجا رسیده است . نام آن در اوایل دورة اسلامی ، در کتابهای جغرافیدانان مسلمان آمده است . این منطقه در دورة اسلامی شهری هم به نام بدخشان داشته است . به نوشتة یعقوبی (ص 288)، بلخ در اواخر قرن سوم ، هفتاد و چهار منبر در شهرهایی که چندان بزرگ نبودند داشت ؛ مانند شهر بدخشان . ابن فقیه (ص 321-322) می نویسد: ربع سوم ] خراسان [ که در مغرب نهر ] جیحون [ قرار دارد، فاصله اش تا جیحون هشت فرسخ است . ] شهرهای آن [ فاریاب و... بدخشان است که مردم از آنجا به تبت می روند. به نوشتة اصطخری ، بدخشان در نیمة اول قرن چهارم ، از نواحی بلخ و «اقلیمی است که شهرها و روستاها دارد و قصبه ] مرکزش [ را بدخشان می خوانند... از بدخشان لعل خیزد و لاژورد و در این کوهها معدنهاست و مشک بسیار افتد به بدخشان » (1368 ش ، ص 217-219). همو می نویسد: شهر بدخشان از ] شهر [ مَنْگ کوچکتر ] است [ و مناطق روستایی بزرگ و آباد و پر نعمت دارد و انگورستانها و جویبارها دارد و در سمت غربی آن رود جَرْیاب (شاخة اصلی جیحون ) جاری است (1967، ص 278-279). به نوشتة مسعودی (ص 64)، رود کَلِف یا جیحون آغازش در اقلیم پنجم آن سوی رباط معروف به بدخشان است که تا بلخ بیست روز راه است و انتهای ولایت بلخ همانجاست . به گفتة ابن حوقل (ص 428) رشته کوه کوچکی نیز از بدخشان به ] سوی [ پایین امتداد دارد که در آن الطایقان (= طالقان ) و وَرْوالیز قرار دارد و تا خُلْم امتداد می یابد. از بدخشان بیجادة (سنگی شبیه به یاقوت ) خوب و سنگهای قیمتی که در زیبایی مانند یاقوت است به رنگهای گلی و اناری و سرخ و شرابی به دست می آید (همان ، ص 449). همو می افزاید: وَخْش و خُتَّل به دو ناحیة وَخّان (= واخان ) و شُقنیّه (شُقنان ) محدود می شود که جایگاه کافران است و از آنها مُشک و برده صادر می شود. در وَخّان کانهای متعدد، از جمله نقره وجود دارد (همان ، ص 476) و راه ختّل به صغانیان از گذرگاه بدخشان از روی رود خرباب (جریاب ) می گذرد و ] از بدخشان [ تا مَنْگ شش مرحله راه است (همان ، ص 518) و فاصلة الطایقان تا بدخشان نیز هفت روز راه و از بلخ تا بدخشان سیزده منزل راه است (همان ، ص 454، 457). صاحب حدودالعالم (ص 105) دربارة بدخشان می نویسد: «شهریست بسیار نعمت و جای بازرگانان و اندر وی معدن سیم است و زر و بیجاده و لاجورد و از تبت مشک بدانجا برند». به نوشتة مقدسی ، بدخشان از رستاقهای بلخ محسوب می شد، و بر مرز ترکستان ، بالای طخارستان قرار داشت (ص 296، 303). کاروانسرایی آبرومند و دژی از (ساخته های ) زبیده (همسر هارون ) دارد که شگفت انگیز است (همان ، ص 303؛ دولتشاه سمرقندی ، ص 347). در معادن آنجا گوهری یاقوت مانند و سنگ فتیله یافت می شود که مانند گیاهِ بَردی در آتش نمی سوزد و هنگامی که آن را در روغن نهند، مانند فتیله روشن شود و از آن کاسته نشود و وقتی از روغن بیرون آرند و ساعتی در شعله های آتش نهند دوباره مانند گذشته پاک شود. از آن خوان (سُفره ) می بافند و چون چرکین شود، به جای شستشو آن را در تنور آتش اندازند تا پاک شود. همچنین سنگ دیگری دارند که چون در خانة تاریک نهند، اندکی روشنی دهد (مقدسی ، همانجا). به گفتة بکران (ص 94، 98) مانند لعل بدخشان در جای دیگر نیست و در درة مقابل معدن لعل ، معدن لاجورد بدخشان است . یاقوت (ج 1، ص 528-529) می نویسد که عامة مردم ، بدخشان را به صورت بَلَخْشان خوانند؛ و آن همان جایگاهی است که معدن بَلَخْش و لاجورد در آن است ؛ و از اینجا ] بدخشان [ بازرگانان تبتی وارد می شوند. بدخشان ، شهری است در بالای طخارستان که به سرزمین ترکستان محدود است . در آنجا سنگِ فتیله است که مردم گمان می کنند پَرِ پرندگان است و به آن طَلْق می گویند.

در 617، چنگیز به همة منطقة بدخشان لشکرها فرستاد و آنجا را بلطف و اکثر آن را بزور گشود (جوینی ، ج 1، ص 102). در 667، بُراق (از سرداران مغول ) از آب آمویه گذشت و به خراسان رفت و از مرز بدخشان و کَشْم و... تا نزدیک نیشابور را به تصرف درآورد (وصاف حضرة ، ص 41). بعد از 670/1271، مارکوپولو (ص 57-59) در گذر از بدخشان ، آنجا را ایالت بالاشان (= بَلَخْشان ) خوانده است . او می افزاید که مردم آن مسلمان اند و زبان مخصوص به خود دارند و ] این ایالت [ سرزمین وسیعی است که برای پیمودن آن دوازده روز وقت لازم است . تمام حُکّام آنجا به خود لقب ذوالقرنین داده اند که مخصوص اسکندر بوده است . غیر از معادن ، اسبهای اصیل و تیزپا دارد. مردانش دلیر و در تیراندازی ماهرند و لباسشان از پوست حیوانات است . ابوالفداء (ص 475) می نویسد: بدخشان در بالای طخارستان و محدود به سرزمین ترکان است . زبیده ، دختر جعفربن منصور، در آنجا قلعه ای عجیب بنا کرد. به نوشتة دمشقی (ص 122، 374، 379) در پسِ شهرهای خطا (= ختا) دو ناحیه به نامهای بدخشان بالا و بدخشان پایین قرار داشت که مرز چین به حساب می آمد. در طخارستان علیا، ناحیة خُتَّل که خُتَّلان و بدخشان ] بالا [ خوانده می شد، قرار داشت ... و واشجرد بزرگترین شهر بدخشان بوده است . نمک نشادری ، که در تیزی و سوزش همانند نشادر مصنوعی است ، در بدخشان دارای کانهایی است . حمدالله مستوفی (ص 261) می نویسد: ماوراءالنهر مملکت بزرگی است از اقلیم چهارم و بلاد مشهورش بخارا و سمرقند و بدخشان و... است . در 752، اُلجایتو و سَتُلْمُش (از امرای محلی ماوراءالنهر) و شاهان بدخشان نسبت به امیر غَزْغَن (از امرای بزرگ ماوراءالنهر) اظهار اطاعت و بندگی کردند (عبدالرزاق سمرقندی ، ج 1، ص 242). به نوشتة نظام الدین شامی (ص 15) بر اثر بیکفایتی امیر بیان سولدوز (از امرای همپیمان تیمور و امیرحسین )، شاهان بدخشان در کوهها ] ی منطقة بدخشان [ سربرآوردند. در این هنگام ، امیرتیمور به همراه امیرحسین ، به دفع امیر بیان (سولدوز) لشکر کشید. وی به جانب بدخشان گریخت ، سپاه مشترک امیرحسین و تیمور وقتی به بدخشان رسیدند، شاه بهاءالدین (امیر آنجا) گریخت و بدخشان به تصرف آنان درآمد (همان ، ص 16). در 763، تیمور در خُلْم ، از توابع بلخ ، لشکرها گردآورد و به اتفاق امیرحسین عازم بدخشان شدند، و چون به طایقان (= طالقان ) رسیدند، در محل آب شور با پادشاهان بدخشان صلح کردند (شرف الدین علی یزدی ، ج 1، ص 63؛ نظام الدین شامی ، ص 24؛ عبدالرزاق سمرقندی ، ج 1، ص 322). در 769، میان امیرحسین (امیر ماوراءالنهر) و شاهان بدخشان از یک سو و ملک حسین والی هرات از سوی دیگر، جنگهایی درگرفت که به صلح انجامید (شرف الدین علی یزدی ، ج 1، ص 129؛ عبدالرزاق سمرقندی ، ج 1، ص 397). اما تیمور به بدخشان لشکر کشید و شاه بدخشان ، شیخ علی ، را دستگیر و گله ها و رمه های وی را غارت کرد (شرف الدین علی یزدی ، ص 133-134؛ نظام الدین شامی ، ص 53). مدتی بعد، دوباره شاهان بدخشان با امیرتیمور درگیر شدند و تیمور آنان را سرکوب کرد ( عالم آرای صفوی ، ص 22). در زمان بابرشاه ، سلطان محمد بدخشانی با نام مستعار «لالی » قصد داشت که نظام ایالتی ایرانی به وجود آورد، اما در مقابل لشکریانی که ابوسعید (گورکانی ) به سرکوبی وی فرستاده بود، تسلیم شد و به هرات رفت و پسرش به کاشغر فرار کرد و میرزا ابوبکر، پسر ابوسعید، امیر بدخشان شد. پس از مدتی ، جانشین سلطان محمد از کاشغر مراجعت کرد و بدخشان را دوباره به دست آورد، و ابوبکر از بدخشان رانده شد. به دنبال اعتراض ابوسعید، در 871، شاه سلطان محمد (که در هرات بود) به قتل رسید (بدخشی ، ص شانزده ). در 908، بدیع الزمان میرزا به فرمان سلطان حسین میرزا (بایقرا) به درخواست امیرخسروشاه ، شاه بدخشان ، با دوازده هزار سوار از بلخ به آن سوی روان شد و بدخشان را به دست آورد (روملو، ج 12، ص 96). در آخر 910، در نتیجة قیامی ، ازبکان از بدخشان رانده شدند. ناصر میرزای تیموری ، برادر بابر، به عنوان امیر بدخشان روی کار آمد(بدخشی ، ص شانزده ). در 913، سلطان اویس میرزا (معروف به خان میرزا) پسر سلطان محمود میرزا با رضایتِ بابر به ] حکومت [ بدخشان رسید (اسکندر منشی ، ج 1، ص 39). مدتی بعد، شاه رضی الدین ، رئیس اسماعیلیان کوهستان ] بدخشان [ ، قسمتی از بدخشان را تصرف کرد، اما در 915 به قتل رسید (بدخشی ، ص شانزده - هفده ). در 916، مکرراً خبر استیلای شیبک خان بر خراسان و بدخشان و ماوراءالنهر به گوش شاه اسماعیل رسید. وی ابوالفوارس تیمور بهادرخان را با گروهی از امرا و لشکریان به سرحد قندوز و حصار شادمان و بدخشان و... فرستاد (روملو، ج 12، ص 147-150). در 920، دو سردار ازبک ، جمشید سلطان و مهدی سلطان که حکومت حصار و بدخشان را داشتند، در جنگ با سپاه بابر میرزا کشته شدند و ولایت حصار و بدخشان طبق نشان همایون ] شاه اسماعیل [ مجدداً به خان میرزا (یا سلطان اویس میرزا) داده شد (اسکندر منشی ، همانجا). در 925، میرزاخان امیر بدخشان درگذشت . بابر سلیمان ، فرزند او را که کودکی خردسال بود به جای فرزند خود همایون ، به حکومت بدخشان گماشت (بدخشی ، ص هفده ). در 954، همایون ، پسر بابر، با سپاهی به بدخشان رفت . میرزا سلیمان ، امیر بدخشان با سپاهیان خُتَّلان و قُندوز و بَغْلان ، به مقابلة وی آمد (روملو، ج 12، ص 419). در آغاز سلطنت شاه طهماسب ، محمدشاه هندی به قصد گرفتن کمک به دربار او آمد و شاه ایران وی را کمک کرد تا سرکشان کابل و غزنین و بدخشان را به اطاعت درآورد (اسکندر منشی ، ج 1، ص 100). در تمام دوران سلطنت شاه طهماسب تا 983، امیر بدخشان ، میرزا سلیمان بود که بابر وی را به حکومت آنجا گماشته بود. در این سال ، نوة او، شاهرخ ، وی را از بدخشان بیرون کرد، اما او مدتی بعد به بدخشان بازگشت (بدخشی ، ص هفده ). در 992 (هنگام سلطنت شاه محمد خدابنده )، ازبکان به فرماندهی عبدالله خان (اوزبک ) بدخشان را مسخر کردند، سلیمان و شاهرخ به هندوستان گریختند (همانجا) و عبدالمؤمن خان ، فرزند عبدالله خان (اوزبک )، حاکم بلخ و بدخشان شد (اسکندر منشی ، ج 2، ص 549). در 999، محمد بابر شاه ، پسر عمر شیخ میرزای گورکانی ، که از ترس سپاه اوزبک مملکت خود را رها کرده بود و در حدود کابل و حصار شادمان ، بی سروسامان می گشت ، سلطان اویس میرزا، عم زادة خود را، که (قبلاً) حاکم بدخشان بود و به میرزاخان شهرت داشت ، برای یاری خواستن ، به دربار شاه عباس اول فرستاد (همان ، ج 2، ص 429). در 1004، به نوشتة اسکندرمنشی (ج 2، ص 508)، حاکم بدخشان ، جان محمد قراول (اوزبک ) بوده است . در نامة شاه عباس به عبدالمؤمن خان اوزبک در 1006، به حکومت وی بر بلخ و بدخشان اشاره شده است (همان ، ج 2، ص 566). در همین سال (1006)، اوزبکان در خراسان عبدالامین خان را به پادشاهی برداشتند و به بدخشان لشکر کشیدند... محمد زمان ] خان [ ، والی بدخشان ، شبانه از قلعة خود به زیر آمد و به طالقان گریخت (منجم یزدی ، ص 176-177). در1010، که شاه عباس به هرات آمد، در اواسط ماه شوال ، ایلچیِ بدیع الزمان میرزا، حاکم بدخشان ، با تحف و هدایا به خدمت وی رسید (همان ، ص 221). پس از مراجعت شاه عباس از خراسان ، باقی خان (اوزبک ) ارادة حمله به بدخشان کرد. بدخشیان از ترس اوزبکان به کوهستانها گریختند و بدیع الزمان میرزا که در خود نیروی جنگ صحرا را نمی دید، در قلعة (بدخشان ) متحصن شد. بدخشیان با او بیوفایی کردند و در میانشان تفرقه و پراکندگی افتاد. سرانجام ، باقی خان بر قلعه مسلط شد و بدیع الزمان میرزا را به قتل رسانید و بدخشان را به یکی از امرای معتمد خود سپرد (اسکندر منشی ، ج 2، ص 632). به نوشتة میرزا محمد کاظم مروی وزیر (ج 2، ص 608، 621)، نادر سردار خود، طهماسب خان ، را که از رود جیحون عبور کرده و برای تسخیر بدخشان رفته بود، سرزنش کرد. در زمان نادر والی بدخشان میرزانبات نامی بود. او در 1159، برخلاف معمول هر سال ، باج و خراج آنجا را به دربار نادر نفرستاد. نادر آقا حسن بیک ، مین باشی کُرد مَردَکانلو، و چند تن از امرا را با پنجهزار سپاهی خراسانی و آذربایجانی روانة خراسان کرد. میرزا نبات ، ناگزیر شد که مالیات سال قبل و سالی را که در آن بود به دربار نادر بفرستد. چون سپاه نادر به سوی بدخشان حرکت کرد، میرزا نبات به پاس احترام وی ، به پیشواز او آمد (همان ، ج 3، ص 1093ـ1094، 1098ـ1099). شیروانی ، سیاح قرن یازدهم ، که به بدخشان سفر کرده و با شاه آنجا گفتگو داشته است ، می نویسد: عموم مردم آنجا فارسی زبان و ساکنان دهاتش نیز فارسی زبان اند و ایلاتشان ترک زبان اند. اغلب بر مذهب ابوحنیفه اند. بدخشان اسماعیلی مذهب بیشمار دارد و شیعة آنجا اندک است (ص 121).

در ] شعبان [ 1293/اوت 1876، پس از الحاق فرغانه به روسیه ، روسها دربارة خط مرزی ، با بیگ قراتگین ] قره تکین [ پیمانی منعقد کردند که براساس آن ، ناحیة مزبور ] بدخشان کوهستانی [ تابع بخارا باقی ماند و نواحی جنوبیتر مسیرِ آمودریا ] بدخشان افغانستان [ به افغانستان پیوست . از آن تاریخ ، بدخشان به دو قسمت مجزا تقسیم شد (بارتولد، ص 331).

منابع : ابن حوقل ، کتاب صورة الارض ، چاپ دخویه ، لیدن 1967؛ ابن فقیه ، مختصر کتاب البلدان ، چاپ دخویه ، لیدن 1967؛ اسماعیل بن علی ابوالفداء، کتاب تقویم البلدان ، چاپ رینود و دیسلان ، پاریس 1840؛ اسکندر منشی ، تاریخ عالم آرای عباسی ، تهران 1350 ش ؛ ابراهیم بن محمد اصطخری ، کتاب مسالک الممالک ، چاپ دخویه ، لیدن 1967؛ همان ، ترجمة فارسی قرن پنجم /ششم هجری ، چاپ ایرج افشار، تهران 1368 ش ؛ واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، گزیدة مقالات تحقیقی ، ترجمة کریم کشاورز، تهران 1358 ش ؛ میرزا سنگ محمد بدخشی ، تاریخ بدخشان ، چاپ منوچهر ستوده ، تهران 1367 ش ؛ محمدبن نجیب بکران ، جهان نامه ، چاپ محمد امین ریاحی ، تهران 1342 ش ؛ مارکو پولو، سفرنامة مارکو پولو ، ترجمة حبیب الله صحیحی ، تهران 1350 ش ؛ عطاملک بن محمد جوینی ، کتاب تاریخ جهانگشای ، چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی ، لیدن 1911-1937؛ حدودالعالم من المشرق الی المغرب ، چاپ منوچهر ستوده ، تهران 1340 ش ؛ حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی ، کتاب نزهة القلوب ، چاپ گی لسترنج ، تهران 1362 ش ؛ محمدبن ابی طالب دمشقی ، نخبة الدهر فی عجائب البرّ و البحر ، ترجمة حمید طبیبیان ، تهران 1357 ش ؛ دولتشاه سمرقندی ، تذکرة الشعراء دولتشاه سمرقندی ، چاپ محمد عباسی ، تهران ] تاریخ مقدمه 1337 ش [ ؛ حسن روملو، احسن التواریخ ، چاپ عبدالحسین نوائی ، ج 12، تهران 1357 ش ؛ شرف الدین علی یزدی ، ظفرنامه ، چاپ محمد عباسی ، تهران 1336 ش ؛ زین العابدین بن اسکندر شیروانی ، حدائق السیاحة ، تهران 1348 ش ؛ عالم آرای صفوی ، چاپ یدالله شکری ، تهران 1363 ش ؛ عبدالرزاق سمرقندی ، مطلع سعدین و مجمع بحرین ، چاپ عبدالحسین نوائی ، تهران 1353 ش ؛ محمد کاظم مروی ، عالم آرای نادری ، چاپ محمد امین ریاحی ، تهران 1364 ش ؛ علی بن حسین مسعودی ، کتاب التنبیه والاشراف ، چاپ دخویه ، لیدن 1967؛ محمدبن احمد مقدسی ، کتاب احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم ، چاپ دخویه ، لیدن 1967؛ جلال الدین محمد منجم یزدی ، تاریخ عباسی ، یا، روزنامه ملاجلال ، چاپ سیف الله وحیدنیا، تهران 1366 ش ؛ نظام الدین شامی ، ظفرنامه ، چاپ پناهی سمنانی ، تهران 1363 ش ؛ عبدالله بن فضل الله وصاف حضرة ، تحریر تاریخ وصّاف ، به قلم عبدالمحمد آیتی ، تهران 1346 ش ؛ یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ 1866-1873، چاپ افست تهران 1965؛ احمدبن اسحاق یعقوبی ، کتاب البلدان ، چاپ دخویه ، لیدن 1967.

/ حسین قرچانلو /

2) بدخشان ، ولایتهایی در افغانستان و تاجیکستان .

الف ) افغانستان . این ولایت (ولایت اعلی ) از شمال و شمال شرقی به تاجیکستان (بدخشان کوهستانی )، از مشرق به چترال و کشمیر (پاکستان ) و با دالانی به مرز چین ، از جنوب به ولایات کُنار و کاپیسا، و از مغرب به ولایات لقمان و تخار (طخارستان /قطغن ) محدود است . ناحیه ای کوهستانی و سردسیر است . رشته کوه هندوکش (مرتفعترین قُلّه حدود 000 ، 7 متر) با یخچالهای طبیعی در جنوب آن ، با جهتی غربی ـ شرقی ، امتداد دارد. در میان کوهستانها چندین دشت فلاتی شکل است که در آنها زراعت می شود. پوشش گیاهی و حیوانی متنوعی دارد، و اَفْسَنْتْین ، شقاقل ، زرشک ، بنفشه ، و زیره در آن یافت می شود. از پرندگان کبک و از جانداران گرگ و روباه و آهو و مار و افعی دارد. رود جیحون (آمودریا) از شمال آن می گذرد و قسمتی از آن مرز افغانستان و تاجیکستان را تشکیل می دهد. رود واخان در درة واخان ، که در شمال آن کوه پامیرکلان و در جنوب آن کوه پامیر خُرد واقع است ، جریان یافته به رود جیحون ، که در این قسمت پنج خوانده می شود، می ریزد. در قدیم از چترال به کشمیر، به مدت نه روز، از این دره رفت و آمد می کردند. رود کوکچه ، از ریزابه های سمت چپ جیحون ، در آن جریان دارد و در کنار قلعة آی خانم ، در سمت شمال بدخشان ، به رود جیحون می ریزد. در درة کوکچه ماهی صید می شود. از محصولات عمدة آن گندم و جو و حبوبات و پسته است .

باغداری آن مهم است . معادن لعل و لاجورد و گوگرد در آن یافت می شود. در مناطق کوهستانی آن ، پرورش گوسفند رواج دارد. آبادیها و شهرهای آن با راههای اصلی و فرعی ، به هم پیوسته است . زبان اهالی عمدتاً فارسی است . گروههایی از آنان شیعة اسماعیلی اند. بدخشان زیارتگاههای متعددی دارد که نزد اهالی محترم است . نام آبادیها و نواحی قدیمی ، مانند نِسی (= نسا/دَرْواز) هنوز در شمال بدخشان دیده می شود. مرکزش فیض آباد (نام سابق آن جوزون ] مطابق با شهر قدیم بدخشان [ )، در ارتفاع 400 ، 1متری در مرکز بدخشان واقع است . رود کوکچه از کنار شهر می گذرد. پیرامون آن را کوهستان فراگرفته است که با راههای مواصلاتی ، شهرها و آبادیهای خرم ، زیباک ، خان آباد و منطقة واخان را به هم می پیوندد. فرودگاه دارد. مهمترین زیارتگاه آن مزار قدیمی خرقة شریفه است . گرچه احمد شاه غازی خرقه را به قندهار برده است ولی اهالی به زیارت محل سابق نگهداری آن می روند. طبق افسانه ای ، چند خواجة سمرقندی ، خرقة مبارک رسول اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم را از راه بدخشان به هندوستان می بردند که در 1070، یاربیگ خان از چترال برگردانید و برای آن در قلعه ] بدخشان [ محلی ساخت . از آن پس ، جوزون به فیض آباد مشهور شد (محمد نادرخان ، ص 109). برای آگاهی از تاریخ ولایت رجوع کنید به بدخشان ، منطقه .

ب ) تاجیکستان . این ولایت (به روسی گرُنو بدخشان : بدخشان کوهستانی )، مشتمل بر همة قسمتهای پامیر غربی است که از شمال به قرقیزستان ، از مشرق به چین (سین کیانگ = ترکستان شرقی )، از جنوب به خاک افغانستان (ولایت بدخشان )، و از مغرب به منطقة دوشنبه محدود است . دالان واخان در جنوب شرقی ، آن را از خاک پاکستان جدا می سازد. در جنوب ، قسمتی از رود جیحون مرز آن را با افغانستان تشکیل می دهد. بدخشان تاجیکستان ، منطقه ای کوهستانی است . رشته کوه ترانس آلایی در شمال آن و کوههای آکادمی (بلندترین قله 852 ، 6متر) در مغرب آن امتداد دارد. قُلّه های موسوم به لنین در شمال ، و کارل مارکس (بلندترین قله 726 ، 6متر) در جنوب آن ، و قُلّة کمونیزم در شمال آن واقع است . چندین دریاچه دارد؛ دریاچة یا شیل کول در مرکز آن قرار گرفته است . رود جیحون همة اراضی آن را زهکشی می کند. رودهای آق سو در مشرق و مرغاب در مرکز آن و رود غُند در شمال و مشرق و مغرب آن جریان دارد، و رود مَنگ با جهت شمال شرقی ـ جنوب غربی در آن جاری است . این رود ظاهراً با رود اَنْدیجاراغ دورة تاریخی مطابقت دارد، رود ونج از مغرب آن می گذرد.

مردم آنجا عمدتاً به زبان فارسی گفتگو می کنند، و پیرو مذهب شیعة اسماعیلی اند. گروهی قرقیز هم با مذهب حنفی در آن زندگی می کنند. در پامیر غربی اقوام ایرانی به سر می برند که تاجیکها آنان را غلچه می خوانند. مردم پامیر از گروههای شغنی در نواحی شغنان و روشانیها در ناحیة روشان ، در شمال شغنی (درة پنج )، به سر می برند. برتنگیها (حدود 000 ، 2 تن )، در ناحیة برتنگ (درة رود برتنگ ) با زبان برتنگی * ، و اقوام اُروُشر با زبانهای مختلف سخن می گویند. در 12 دی 1303/2 ژانویه 1925، «ایالت ویژة پامیر» تشکیل شد که پس از چند ماه به ایالت خودمختار گرُنو بدخشان درون جمهوری خودمختار تاجیکستان (= جمهوری تاجیکستان ) تبدیل شد. مرکز آن در کرانة سفلای رود غُند واقع است . رود جیحون در مغرب آن جریان دارد. راه اصلی بدخشان به دوشنبه (پایتخت کشور) از آن می گذرد و به فیض آباد (مرکز بدخشان افغانستان ) نیز راه دارد.

فیض آباد مرکز بدخشان


فیض‌آباد شهری است در شمال شرقی افغانستان. این شهر مرکز ولایت (استان) بدخشان افغانستان میباشد :


تاریخچه

فیض آباد سرزمینی باستانی و تاریخی، مستور از ناهمواری‌ها، دورافتاده و سخت‌گذر است. این شهر در بخشی ازدره ک.کچه قرار دارد.

نام پیشین آن جوزان یا جوزگون‌دره بود که به معنی شهر و محل گردو است. میر یاربیگ بدخشی خرقه‌ای را که گفته می‌شد از آن محمد پیامبر اسلام است در راه سمرقند به هند به دست آورد و به جوزان آورد. نام جوزان از سال ۱۱۰۹ برابر یا ۹۸-۱۶۹۷ میلادی که زیارتگاهی برای نگهداری این خرقه در آنجا ساخته شد به فیض‌آباد تغییر یافت.[۱] انتقال این خرقه به جوزگون‌دره در محرم ۱۱۰۹ به وسیله شیخ محمد ضیا و شیخ محمد نیاز انجام شده‌است.

در سال ۱۸۲۷ میلادی به دستور امیر ازبک شهر کندوز با خاک یکسان شد بطوری که تا مدتی «جُرْم» (گیلان) مرکز ولایت بدخشان بود. در سال ۳۹-۱۸۳۸ میلادی بازسازی فیض‌آباد شروع شد و مرکز تجارت در سرتاسر بدخشان گردید.






نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد